جدول جو
جدول جو

معنی خدای پرست - جستجوی لغت در جدول جو

خدای پرست
(بِ / بُ زَ)
خداپرست. پرستندۀ خدای. دیندار. مؤمن. مقابل خلق پرست. مقابل هوای پرست:
خرد ز بهر چه دادندمان که ما بخرد
گهی خدای پرست و گهی گنهکاریم.
ناصرخسرو.
اگر خدای پرستی تو خلق را مپرست
خدای دانی خلق خدای را مآزار.
ناصرخسرو.
گفت من کز جهان کشیدم دست
زاهدی رهروم خدای پرست.
نظامی.
گفت من خضرم ای خدای پرست
آمدم تا ترا بگیرم دست.
نظامی.
گفت پیغمبر خدای پرست
کآنچه کس را نبود ما را هست.
نظامی.
از سر صدق شد خدای پرست
داشت از خویشتن پرستی دست.
نظامی.
سالار خیل خانه دین حاجت رسول
سردفترخدای پرستان بی ریا.
سعدی.
گناه کردن پنهان به از عبادت فاش
اگر خدای پرستی هواپرست مباش.
سعدی. (طیبات).
خدای عزوجل فیض کرد بندۀ خویش
تو نیز صبر کن ای بندۀ خدای پرست.
سعدی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خداپرست
تصویر خداپرست
ویژگی کسی که خدا را پرستش می کند، پرستندۀ خدا، موحد، متدین، دیندار
فرهنگ فارسی عمید
(تَ دَ / دِ)
پرستندۀ خاک. کنایه از کسی است که دوستدار امر بیمقدار است. آنکه دل به هیچ بندد. آنکه دل بر جهان بندد:
دلا جهان همه باد است و خلق خاک پرست
نه آتشم که فروزی بباد رخسارم.
خاقانی.
که ز نامحرمان خاک پرست
می نماید که شخصی اینجا هست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(بَ گَ دی دَ / دَ)
متأله. معتقد بخداوند. مؤمن بخدا. مقابل دهری. آنکه عالم و امور آن را متکی بر خدایی می داند. (یادداشت بخط مؤلف). متدین. موحد. دیندار. (ناظم الاطباء) :
عقل جهان طلب در آلودگی زند
عقل خداپرست زند درگه صفا.
خاقانی.
مگر بشهر شما یک نفر مسلمان نیست
خداپرست مگر اندرین بیابان نیست.
؟
ملک بخندید و ندیمان را گفت: چندان که مرا در حق خداپرستان ارادات است و اقرار مراین شوخ دیده را عداوتست و انکار. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(بِشُ کَ دَ / دِ)
پرستندۀ خدیو. پرستش کننده خدیو:
بی خردوار اگر شدند ز دست
بخروشان کنم خدیوپرست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(بِ بَ مَ دَ / دِ)
خداترس. آنکه از خدای ترسد. آنکه از خدا بیم دارد. کنایه از متقی و پرهیزگار: جمشید در اول پادشاهی سخت عادل و خدای ترس بود. (نوروزنامۀ خیام).
- خدای ناترس، آنکه از خدای نترسد. بی ایمان. بی دین. ناپرهیزگار.
- ناخدای ترس، خدای ناترس:
ای ناخدای ترس مشو آینه پرست
رنج دلم مخواه و منه دل بر آینه.
خاقانی.
صبرم دهد خدای که آن ناخدای ترس
مست است و بی ملاحظه بیداد می کند.
ملا شانی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خُ پَ رَ)
خداپرستی. عمل خدای پرست. پرستش اله. پرستش خدای: دینداری و عبادتگاه ساخت (هوشنگ) و مردم را خدای پرستی آموخت. (فارسنامۀ ابن بلخی)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
صلیب پرست. پرستندۀخاج. ترسا. صلیبی. عیسوی. مسیحی. عیسائی. چلیپاپرست. یکی از اهل تثلیث. رجوع به صلیب و صلیب پرست شود
لغت نامه دهخدا
(بِ اِ دَ)
عبادت خدای کردن. پرستش خدای کردن
لغت نامه دهخدا
(خِ کَ دَ / دِ)
آنکه عاشق خیال خود است. آنکه سر در راه خیال دارد:
دیدۀ مردم خیال پرست
ازفریب خیال بازی رست.
نظامی.
، شاعر، عاشق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خیال پرست
تصویر خیال پرست
خیال باف، شاعر، عاشق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خداپرست
تصویر خداپرست
معتقد به خداوند، مومن بخدا، متدین، دیندار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدا پرستی
تصویر خدا پرستی
عمل خداپرست عبادت حق تعالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدا پرست
تصویر خدا پرست
آنکه خدا را پرستش کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خداپرست
تصویر خداپرست
((~. پَ رَ))
آن که خدا را پرستش کند
فرهنگ فارسی معین
خیالاتی، خیال اندیش، خیالباف، خیال بند، خیال ساز، موهوم پرست، دل باخته، عاشق، شاعر
متضاد: حقیقت گرا، واقع گرا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
صفت ترسا، عیسوی، مسیحی، ارمنی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
صفت ایزدپرست، موحد، یزدان پرست، خداباور، یکتاپرست
متضاد: ناخداباور، ملحد، خداستیز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مادّی گرا
دیکشنری اردو به فارسی